یکی از دوستانم میگفت: وقتی در خدمت ارتش بودم اسب احمقی داشتم. آن قدر احمق بود که وقتی سوارش بودم، گاهی برای پیشاب ریختن میایستاد و پاهای عقبیاش را باز میکرد. درست وقتی میخواست کارش را بکند، اتفاق میافتاد که اسب جلویی او میایستاد و شروع میکرد به پیشاب ریختن. اسب احمق من با شنیدن صدای پیشاب اسب جلویی، خیال میکرد خودش کارش را تمام کرده و بدون ریختن پیشاب راه میافتاد.
حیوان را دست کم نگیر/ عزیز نسین
ترجمهی: ثمین باغچهبان صفحهی۱۵۴
شماره ششم لاتیدان ظهر امروز دوشنبه روی پیشخوان دکههای بندرعباس!
گفتگو با هادی آرمین/ خواننده،نوازنده و آهنگساز
گفتگو با محمود رئوفی/ دبیر حزب اعتماد ملی شاخه هرمزگان
از خواندنیهای این شمارهاند.
خانم فریده قاسمی بانوی فرهیختهی شهر بندرکنگ من را در واقع به یک بازی وبلاگی دعوت کرده است. او خواسته که از تحولات سالهای اخیر و برنامههای تازه برای سالهای پیش رویام بنویسم. راستش اولین چیزی که پس از فکر کردن به این موضوع به سراغم میآید غم است. تقریبا سی سال از عمر گذشت و چه حاصل؟ کاش میشد این لباس که منم را در میآوردم و میرفتم در جلد کسی که تازه متولد شده. باز جای شکرش باقی است که من نزدیک به سی سالگیام و هنوز سی ساله نشدم. نمی دانم سی سالهها یا سی ساله به بالاترها با چه امیدی زندگی میکنند. خب حتما تا حالا کاشتهاند و دارند درو میکنند. یا اینکه مثل من... شاید هم بدتر از من.
در این چند ساله هیچ تحولی نداشتهام. کلا من زیاد متغییر نیستم. و خیلی کند تغییری در من ایجاد می شود. برای همین پاسخ به این سوال برایم دشوار است. اما به هر حال فکر میکنم: 1) تنبلتر شدهام. 2) بینظمتر 3) یک اعتماد به نفس کاذب به سراغم آمده. 4) گاهی دروغ میگویم و تنفرم نسبت به دروغ دارد از بین میرود. 5) صبورتر شدهام. 6) سعی کردهام به عقاید دیگران بیش از پیش احترام بگذارم.
اما اینهایی که گفتم کلی است در سالهای اخیر، و الا چند وقتی هست که اتفاقی افتاده که انرژی داده و مرا واداشته تا عمر تمام نشده یعنی به سی نرسیده کاری بکنم. (من فکر میکنم عمر آدمیزاد سی سال است و باقی وقتِ اضافه است. هر چند بعضیها زودتر اخراج میشوند یا داوطلبانه بیرون میروند.)
از این رو برنامهام برای زمان باقی مانده:
1) کمی به خودم برسم.
2) چیزهایی یاد بگیرم.
3)بیشتر از سکوت استفاده کنم.
4)بیشتر تلاش کنم.
با احترام به ایدهی خانم فریده قاسمی، این ایده را تبدیل به یک بازی وبلاگی میکنم و از سه وبلاگنویس دعوت میکنم آنها هم از تغییر و تحولات چند ساله اخیر و برنامههای پیش رویشان بنویسند و در پایان سه وبلاگنویس دیگر را به این بازی دعوت کنند.
[راز سر به مهر] [جغد بندری] [باد یمانی]
فکر میکنم ما از معدود آدمهایی هستیم که هم از موهبت سیل برخورداریم و هم خشکسالی!