کشند قرمز/ ابوذر نوروزی‌نژاد

  برادران رضایی پس از ساخت چند فیلم کوتاه حال با کشند قرمز بار دیگر آمده‌اند...
او در زیر آب‌های عمیق به خواب رفته است. هیچ چیزی از وجودش محو نخواهد شد. فقط در دریا تغییر شکل می‌دهد به چیز عجیب‌تری...
فیلم نیمه مستندی که کشند قرمز را بهانه می‌کند برای روایت‌های در هم تنیده که گویا روزگار از چشم فیلم‌سازان است. کشند قرمز، بازار، افسانه‌ی یوسف جمال، تبعید رضا شاه، پشت شهر و بازار ماهی فروشان، انتخابات ریاست جمهوری، معبد هندوها، ابراهیم منصفی، محله جمال احمد، خونسرخ، زن راهب و معشوق راوی که فروشنده‌ای ست در بازار... تمام این‌ها در زمان بیش از 30 دقیقه در کنار هم ریسیده شده‌اند. روایت‌هایی که همه بهانه‌ای هستند برای یکدیگر. نگاه نوستالوژیک فیلمسازان در متن فیلم هویداست. گرچه تلاش می‌کنند با رفت و برگشت در گذشته و حال حد تعادلی را ارایه کنند. اما گویا  ضمیر ناخودآگاه شان به سخن در آمده است. نگاه حسرت گونه که در ذهن هنرمند شرقی از گذشته دور تا کنون باقی‌ست. فیلم‌سازان گرفتار حافظه تاریخی و دغدغه‌های امروزی‌شان همانند روشنفکران دهه 30 و 40 خورشیدی خود را ناگهان در مقابل تکنولوژی می‌بینند و می‌خواهند در مقابل ورود آن بایستند.  آن را همچون کابوسی برای از بین بردن گذشته‌شان می‌بینند. بدون این که راه حلی را برای مهار افسار گسیختگی جهان مدرن ارایه دهند. برای مثال: پالایشگاه هیولاست چون جمال احمد از بین می‌رود! کشند سر بر می‌آورد! نه این که اگر پالایشگاه این‌گونه می‌بود؛ جمال احمد از شکل امروزی‌اش فاصله داشت. یا بازار به شکل امروزی‌اش بد است چون سینما (نماد فرهنگ) را از بین برده است. بهتر می‌بود روایت به گونه‌ای می‌بود که: بازار در جای کنونی‌اش بد است. می‌شد اقتصاد را به یاری فرهنگ فرستاد با ساخت بازاری نو در مکانی نو و با نگاهی نو... 


برادران رضایی در کارنامه خود چند فیلم را ثبت نموده‌اند. گوج گنو که از آن به عنوان یک تجربه برای فیلم‌سازی جوان می توان یاد کرد. کایزن گامبو 300 و جدال در همسایگی که فیلم‌های ضعیفی بودند. فیلم‌هایی که سراسیمگی در زمان ساخت و شعارزدگی بیش از حد، آن‌ها را غیر قابل دفاع می‌نماید. د هند آف گاد (The Hand Of God) بهترین اثر فیلم‌سازان جوان تا قبل از کشند قرمز می‌باشد. - البته در د هند آف گاد  نباید از هنر عکاسی روح الله بلوچی گذشت.-

برگردیم به کشند قرمز که گویا برای دیدن آن باید پیامک زد. راهی دیگر برای ارتباط با مخاطب همانگونه که برادران رضایی در وبلاگ شخصی‌شان آن را پیش‌نهاد می‌کنند.
روایت چندگاه که کشند را بهانه خود ساخته تا دغدغه‌های مولفین را باز نماید. فیلم با نگاهی سیاسی و اجتماعی به دنیای اطراف خود می نگرد. در این حال عشق هم بهانه‌ی دیگری ست برای به سر انجام رسانیدن داستان. همچنین عشق پل ارتباطی میان پاره‌های گسیخته است. که چون ریسمانی آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد.
در قرن 20 میلادی یا دقیق‌تر از اواخر قرن 19 رویکرد هنرمندان به دنیای اطراف تغییر کرد. آن‌ها در پی تفسیرهای نویی از جهان اطراف شان بودند. تفسیرهایی که تا قرن جدید هم ادامه پیدا کرده و ذهن آشفته هنرمندان را به خود مشغول داشته است. در این زمان روایت شکل تازه‌‌ای به خود گرفت. در گذشته هنر بود که روایتی یا موضوعی را بهانه می‌کردند برای نشان دادن هدف نهایی که هنرمند از پیش تعیین کرده بود. برای مثال در شعر حافظ شراب یعنی شناخت و معرفت یا در نگارگری ما زمانی که پیرمردی زن جوانی را به آغوش می‌کشد یعنی دست یافتن به حیات و زیبایی دوباره. (می‌توان نگاه شاعرانه و عارفانه در هم تنیده‌ای را دید. رسیدن به آب حیات و سرانجام طریقت) مجسمه‌های تاس با ریش بلند یونانی از خردمندی می‌گفت یا اندام برهنه ونوس‌وار دختران در نقاشی غرب از کمال زیبایی و حسن خداوندگار می‌گفتند.
اما این بار هنرمندان روایت را به گونه دیگری می‌گفتند زنان عریان پل سزان به هیچ وجه زیبا نبودند تا نمادی را انتقال دهند یا بهتر بگویم که به یک نماد خاص اشاره کنند. " در وداع با اسلحه " ارنست همینگوی نمی‌توان به صراحت گفت هدف پلیدی‌های جنگ است یا ستایش از عشق و یا شرح حال یک مرد! یا "بوهیمین من" آرتور رمبو از چه می‌گوید از جوانی با جیب سوراخ که ... مارگارت دوراس در " هیروشیما عشق من" ، کامو در "طاعون" ، راجر واترز (پینک فلوید) با قطعه آهنگ " آوای نیل"، فرانسیس بیکن با چهره‌های سلاخی شده‌اش، صادق هدایت با "بوف کور" ،آلیس کوپر با پرفورمنس‌های موسیقیایی‌اش، دیوید هاکنی با عکس‌های کلاژ شده‌اش ، بیتلز (جان لنون) با آهنگ "جنگل نروژی "، "غلاف تمام فلزی "استنلی کوبریک و ...  هر چه هم بیشتر به زمان حال نزدیک می‌شویم گویا باز تعریف دنیای مقابل دشوارتر می‌نماید.
کشند قرمز که از شکوفایی نوعی خاصی از جلبک های تک سلولی پدید می‌آید و باعث از بین رفتن جانوران دریایی و به خطر افتادن محیط زیست می‌گردد. ما در این فیلم گویا قرار است از آسیب‌های ایجاد شده و دلایل آن بدانیم. دلایلی که بهانه می‌گردند برای به نظاره نشستن 33 دقیقه فیلم و روایت دنیای  دور و بر برادران رضایی.
کارگردانی: کارگردانی حساب شده‌ای را می‌توان دید. وسواس بیشتر جای خود را به هر چه سریعتر به سرانجام رسانیدن داده است. گام رو به جلو این دو برادر را می‌توان به راحتی مشاهده کرد. اما نمی‌توان از یک نکته اساسی در این فیلم گذشت. متن بیشتر جاها توضیح دهنده تصویر بود. برای مثال: زمانی که مارک‌ها را می‌شمارد. در هنرهای دراماتیک (سینما، تاتر، اپرا و..) دیالوگ یا مونولوگ هدف پیش برندگی متن را دارند. یعنی ما را به مکانی یا فضایی جدید هل می‌دهد. حال که در این جا با ایستا بودن و توضیح  دادن تصویر، کاری عبث و بیهوده را انجام داده است. جا دارد نسبت به تجدید نظر در بعضی از صحنه اقدام شود.
کارگردانی در سکانسی که تصویر زن به سه قسمت تقسیم می‌شود بسیار بد عمل می‌کند. تصاویر در مجموع هیچ ارتباط تصویری با یکدیگر نمی‌سازند و ترکیب نادرستی را ایجاد می‌کند.
پلنگ صورتی در مغازه سی دی فروشی با داستان یوسف جمال که در آینده روایت می‌شود؛ کارکرد زیبایی را ایجاد کرد.این قرینه نمایی‌ها در فیلم را به عنوان نکته‌ی مثبت می‌توان در نظر گرفت.
داستان: فکر کنم خود داستان و جمع آمدن این همه خرده داستان در کنار هم کار مشکلی باشد. نویسنده از زبان اول شخص روایت شخصی خود را آغاز می‌کند تا در کنار نوسانات ذهنی‌اش از عشق خود بگوید که در میان پیشانی‌اش کشند قرمز را دارد. زن اثیری که همه داستان بهانه اوست. البته متن در بعضی جاها دچار سکته می‌شود. مخصوصاً در زمان پیوند گفتار عامیانه به متن ادبی... گاهی هم شاعرانگی ، ضعف متن را می‌پوشاند. البته رد پای برادران رضایی در خط داستانی مشهود بود.
راوی: راوی صدای مناسبی را برا ی ادای جملات ندارد. دلیل نمی‌شود که برای خواندن متن حتماً به نویسنده آن رجوع کرد. لحن شاملو وار راوی هیچ کمکی به فیلم نمی‌کند. زمانی که سعی می‌کند از لحن عامیانه به لحن رسمی برود فاجعه‌ای شکل می‌گیرد. به هیچ وجه پل ارتباطی این دو قسمت خوب در نیامده بود. بلکه متن را چند پاره کرده بود." مرگ را پروای آن نیست / که به انگیزه یی اندیشد. / اینو یکی می گف / که سر پیچ خیابون وایساده بود." شعر از شاملو ست. موسیقی شعر راه رفت و برگشت را برای من خواننده باز داشته است.ا گر به موسیقی کلمات بیشتر دقت می‌شد. فکرکنم حاصل بهتری بود. در آغاز به ذهنم رسید که با متن خوبی مواجه نیستم. اما نام نویسنده مرا وادار کرد که فیلم را 3 بار دیگر ببینم. در این زمان بود که پی بردم که خود صدا و لحن راوی ست که مرا اذیت می‌کند. متن بیچاره گویا هیچ مشکلی ندارد...
تصویر برداری: در این فیلم که با تصویر برداری خوب محمود شهبازی رنگ دیگری به خود گرفته است. محمود شهبازی را می‌توان شاید بهترین فیلمبردار این استان نامید که با تیز هوشی خاص خود خوب از پس ثبت تصاویر درون فیلم بر آمده است. با این که بیشتر زمان فیلم در شب می‌گذرد اما نتوانسته بر روی کیفیت کار  او تاثیری بگذارد. شاید بار زیادی از نتیجه کار بر عهده او بوده است. می‌توان از دو سه نمای کوچک گذشت.
تدوین: خوب... البته در مابین سکانس کشند قرمز و معبد هندوها یک پرش دیده می‌شود. که باید دوباره بازبینی شود. همچنین بین سکانس تیتراژ فیلم آقای بنی هاشمی و معبد هندو ها هم یک پرش کوچک وجود دارد. اگر این پرش تعمدی باشد و احتمالاً هدف ایمان اشاره به گذشته باشد. می‌شد با فید یا دیزالو انتقال بهتری به سکانس بعد داشته باشیم.
صدابرداری و انتخاب موسیقی : خوب... ایمان هوش و گوش خوبی برای انتخاب موسیقی و حتی ساخت آن دارد. مهراب بهرامی هم خوب بود.
بازیگری: "محمد سایبانی در نقش یوسف جمال  بازی اغراق آمیزی را ارایه می دهد."سولماز نوروزی" هم خوب نیست. ضعف بازی  او در نماهای درشت به طرز فاحشی هویداست. او نمی‌تواند از عهده بازی در نقش زنی رازآلود برآید. از "حسین شرف" بیش از دیگران خوشم آمد. فیزیک چهره و سکون خوبی را برای بازی دارد.
در آخر فراموش نکنیم که بازار مرکزی (سیتی سنتر) که در کنار بازار ستاره شهر سر برآورده است. از تخریب یک بنای بزرگ متعلق به دوران صفویه ساخته شده است. بنایی که گویا در آن سال‌ها کاروانسرایی بوده است. که در سال‌های پایانی قاجار به زندان تبدیل شده است. ساختمانی که تا زمان تخریب ناجوانمردانه آن هنوز سالم و پابرجا بود.


                                                                                                 ابوذر نوروزی‌نژاد