"حس
میکردم در ژرفای روحم چیزی میجوشد. آتش بود. عشق بود. شور هستی بود، آرزوهای
بزرگ و بسیار بود همهی اینها بود و شعر بود، سرودن آغاز کردم آمیزهای از حافظ
بزرگ و نیما و شاملو و بعدها فروغ و سپهری که ستارههای کهکشان رویاهای من بودند
هنوز هم شاگردشان هستم، البته بارها با اسب سفید وحشی کوهپایهها و دشتستان
گسترده را نادیده در نوردیدهام. هنوز هم وقتی میخواهم در خیال از بلندیهای شمال
بوشهر دریا را نگاه کنم دلم میخواهد اسب سفید وحشی مرکب روحم باشد. و عبدوی شط
همدرد و همتبارم در کنارم ."
(شرح حال –رامی به روایت رامی –شهریور 72-بندرعباس)
"همین
که من به آرزوهایم نرسیدم خود زندهترین مدرک و سندیست که مرا به مـَثــَل (خلایق هرچه لایق) عقیدهمند میکند. گفتم اگر توان ِ بیان ناگفتهها را داشتم و
با صمیمت و در نهایت صداقت ایمان داشتم که آنچه میاندیشم حقیقت دارد و تصّوراتی
مجازی نیست که از حیطهی رویا و تخیــّل فراتر نرود آنوقت با همه ی نادانی و کم
دانشیام به واقعیتی اشاره میکردم که در تعییر چهرهی کریه جهان جنگ و جهالت ثمری
ثابت میداشت. به خود بزرگبینی و گندهگوئی تعبیر نشود اما اصول اجتماعی و قوانین
و سنتهای حاکم بر جامعه به اندیشههای تازه و سنت شکن اجازهی نشو و نمو نمیداد. قفلی نامرئی از سکوتی سیاه و مرگبار لبها را دوخته است و دلها را می فشارد
اصولا" تعیین معیاری برای سنجش ارزش ها کار سادهای نیست و محک مطمئن و تمام
عیاری در دست نداریم. خیلی از اصول و رفتارهائی که در مرام و مسلک قوم و ملتی غیر
اخلاقی و زیان بار است، در جامعه و یا مجامع دیگر مفاهیم فرهنگی ِ مثبت و پذیرفته
شدهای دارد .امّا من بگونهئی دیگر میاندیشم و نظری دیگر دارم. نخست اینکه پیش
از هر مقالی باید مفهوم والای آگاهی و دانش و جهالت و نادانی را تشریح کرد. آگاهی
چیست؟ و جهالت کدامست. میدانم که وجه تمایز اولیِّه و بسیار مهمی که انسان را از
حیوانات و موجودات دیگر جدا و یگانه میکند همان نیروی تعقل یا تفکر است و آگاهی
در قاموس بشری به معنای تلاش و راهگشائی جهت زندگی بهتر و کشف نادانستهها و احاطه
بر جهان هستی است. انسان آگاه و اندیشمند با کوشش، فداکاری و دستیابی به عواملی
که دشواریها و کمبودهای زندگی را بر طرف میکند بصورت پیشگام و پیشاهنگ و سازنده
آیندههای دور مورد ستایش قرار میگیرد و به تاریخ میپیوندد."
(شرح حال –رامی به روایت رامی- شهریور 72-بندرعباس )